سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

هدیه خدا

سنت

عزیزم بعد از اینکه فهمیدم کوچولویی که تو شکمم جا خوش کرده یه آقا پسره گله یکی از دغدغه های ذهنم عمل سنتت بود نمی دونستم کی و چطوری انجامش بدیم از اون روز شروع کردم به مطالعه و بالاخره تصمیم گرفتیم قبل از 1ماهگیت وبه روش گذاشتن حلقه اینکارو بکنیم به همین دلیل روز 28 آبان وقتی 26 روزت بود تورو به بیمارستان حضرت معصومه بردیم ودکتر همتی این عملو روت انجام داد اون روز رو به خوبی به یاد دارم از شب قبلش استرس فراوانی داشتم خیلی می ترسیدم فرداش با کلی دلهره من و بابایی به همراه مامانی(مامان خودم) رفتیم بیمارستان وقتی نوبتمون شد ازم خواستن تورو به اونا بدم وبرم بیرون ولی من نمی تونستم واسه همین باوجود اعتراضهای اونا من همچنان پشت در اتاق عمل وایسادم ...
14 تير 1393

طلوع خورشیدم

عزیز دلم مدتهاست که دلم می خواد خاطراتمو واست بنویسم اولش شروع کردم به نوشتن تو دفتر خاطراتم ولی همیشه دوست داشتم یه وبلاگ داشتم تا بهتر بتونم نوشته هامو دسته بندی کنم ولی باید اعتراف کنم نمی دونستم باید جیکار کنم تا اینکه اتفاقی این سایتو پیدا کردم و بدون وقفه شروع به ساختن وبلاگ کردم واسه همین از اول بهت میگم اگه کمی و کاستی داشت به دلیل بلد نبودنمه عزیزم. خوب میخوام از چند روز قبل از دنیا اومدنت بگم : مدتها بود که تصمیم گرفته بودم زایمانم طبیعی باشه کلی مطالعه کرده بودم وکلی خاطره زایمان خونده بودم خیلی میترسیدم هم واسه خودم هم واسه تو بالاخره تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم و چون دلم نمی خواست تو رو زودتر از زمانی که می خوای بیای به ...
13 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد